◊بخش اول: انقلاب اسلامی ضرورتی برای احیای اسلام◊
قرن نوزدهم، قرن مقابلهی با دین
همه میدانند که قرن نوزدهم، قرن مقابلهی با دین و تحقیر دین بود؛ هر دینی. قرنی بود و فصلی بود که بشر خواست با تکیهی بر انسانگرایی و خِرَدگرایی، اعلام کند که از دین بینیاز است، و این اعلام آنچنان خشن و غیرمؤدبانه و غیرمنطقی انجام گرفت که آثار تخریبی آن در تمام جوامع بشری که پایبندیای به دینی داشتند، محسوس شد.
در همین قرن نوزدهم بود که استعمار چهرهی خشن خودش را در دنیا نشان داد، و آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و کشورهای عقبافتادهی تقریباً سراسر دنیا، بهنحوی از انحا، مدتها زیر شلاق استعمار و زیر چکمهی خشن استعمار قرار گرفت.
در منطقهی اسلامی، استعمار هدف خودش را مقابلهی با اسلام ـ بهعنوان یک اندیشهی مانع و رادع از وصول استعمار به اهداف خودش ـ قرار داد. تاریخِ مبارزات و استعمار مردم هند، تاریخ ایران، تاریخ آسیای مرکزی، تاریخ شمال آفریقا ـ مصر ـ و برخی از کشورهای دیگر، بهطور کامل حاکی از این است که استعمار اروپایی در این مناطق، مبارزهی با اسلام را بهعنوان یکی از هدفهای حتمی و قطعی خودشان قرار دادند. بهخصوص در منطقهی نزدیک آسیا، یعنی ایران، افغانستان، ترکستان و هند،
سیاستمداران آن روزِ انگلیس، صراحتاً این را اعلام میکنند که باید با اسلام در این مناطق مبارزه کرد و آن را نابود کرد.
طرح استعمار در جوامع اسلامی برای اسلام زدایی
در اواخر قرن نوزدهم، لُرد کرزُن معروف که قدرتِ مطلقهی منطقهی هند و خلیجفارس در برههای از زمان بود، در کتاب خودش نوشت:
«حیات انگلیس بدون تصرف این منطقه و بهخصوص هند، امکانپذیر نیست» و نایبالسلطنهی هند، لُرد آلِنبُرو نیز گفت: «تا وقتی مسلمانها در هند حضور دارند، امکان سیادت مطلق انگلیس بر هند امکانپذیر نیست.»
انگلیسی ها این را از روی تجربه میگفتند؛ آنان مسلمین را هم در هند و هم در افغانستان تجربه کرده بودند. هم در منطقهی قفقاز و هم در آسیای مرکزی مسائلی حادث شده بود که اطلاعش را داشتند؛ میدانستند که عامل و عنصر اصلی برای مقابلهی با استعمارِ انگلیس در این منطقه، اسلام است. لذا شروع کردند به اسلامزدایی.
لزوم مطالعهی تاریخ منطقه توسط روشنفکران مسلمان
روشنفکران مسلمان، تاریخچهی اسلامزدایی در منطقهی آسیای غربی یا آسیای میانه، منطقهی هند، ایران، افغانستان را با دقت نگاه کنند، ببینند استعمار ـ که در این منطقه استعمارِ انگلیس یکهتاز بود و در بعضی از مناطق، روس ـ در این مناطق با اسلام چه کار داشت، و نسبت به اسلام چگونه فکر میکرد،
و تأثیرات آن حرکات وسیع و همهجانبه و پولهای زیادی را که خرج کردند، بر روی جریان فکر اسلامی در این منطقه مطالعه کنند و مشاهده کنند.
البته در این خلال روشنفکران و اصلاحگرانی از قبیل سیدجمالالدین و محمد عبدُه پدید آمدند، و بسیاری از روشنفکران در ایران، مصر و بالاخره اقبال لاهوری در هند، فهمیدند که دارد چه اتفاق میافتد. این فریادی را که شما در کلمات اقبال مشاهده میکنید، فریادِ مصیبت یک انسان آگاه و روشنفکر است که مشاهده میکند اسلامش را دارند چهجور از دستش میبرند.
حرکات وسیع سیدجمالالدین در مصر، ایران، هند، اروپا و عثمانی، همه ناشی از این احساس خطر بسیار حادّی است که آن روز، دشمنِ اسلام طراحی و برای آن پولهای بسیاری را خرج میکرد و متفکرین زبدهای را به این کار میگماشت. تعداد کنفرانسهایی که در آن، دربارهی اسلام فکر میشد، در کشورهای اروپایی بهمراتب بیشتر از مجالسی است که علمای اسلام، در سطوح بالا برای بازشناسی اسلام و تحقیقات تشکیل میدادند.
میشود گفت که:
استعمار یک نقشهی بلندمدت برای حذف و محو اسلام از کل مناطق اسلامی بهدست آورد؛ طرحی که آمیزهای بود از تلاش سیاسی و تلاش فرهنگی و تلاش اجتماعی و تلاش نظامی.
تاریخ معاصر ، یعنی تاریخ نیم قرنِ اولِ قرن بیستم، کاملاً حاکی و نمایشگر این استراتژی وسیع و همهجانبه است.
استراتژی غرب در مقابله با اسلام
استراتژی غرب با اسلام جدیداً یک عنصرِ اضافه پیدا کرد و آن عبارت بود از تزریق فساد در جوامع اسلامی، تزریق فرهنگ برهنگی و فرهنگ امتزاج و بیقید و شرط زن و مرد و بهخصوص کشاندن زنان و در درجهی بعد مردان به مصرفگرایی، و آمیزش آزاد و حیوانگونهی مرد و زن با هم؛ و همچنین تزریق غربزدگی در منطقهی اسلامی، عامل «غربزدگی».
در اینجا، هم در تزریق فساد موفق شدند و هم در مورد غربزدگی و تزریق روحیهی اضمحلال و انفعال؛ جوامع اسلامی ازلحاظ فساد جنسی، فساد اخلاقی، بیبندوباری، غرق شدن در فسادهای گوناگون به کشورهای اروپایی رسیدند و از آنها جلوتر هم رفتند؛ درحالیکه اسلام شُرب خمر و اختلاط زن و مرد را منع میکرد.
روشنفکران بسیاری را در ایران پنجاه سال پیش، در مصر، در هند و در بعضی از کشورهای دیگر اسلامی سراغ داریم که:
صریحاً اعلام کردند راه نجات کشورهای عقبافتادهی این مناطق، این است که سرتا پا فرنگی و غربی بشوند؛
و عملاً هم به همین سمت پیش رفتند و این بلیّه در کشورهای عربی حتی از کشورهای غیر عربی بیشتر نفوذ کرد چون روی کشورهای عربی بیشتر هم کار میکردند.
الان تقلید از همهچیزِ غرب، حتی از واژهها و اصطلاحات غربی، در زبانهای رایج این مناطق وجود دارد، در فارسی هم هست و در عربی بیشتر. آن چیزی که ما در تعبیر فارسیِ خودمان به آن میگوییم گرتهبرداری؛ یعنی یک اصطلاح و تعبیر را عیناً به زبان محلی ترجمه کردن و آن ترجمه را بهکار بردن برای آن مفهومی که آن مفهوم اساساً خارجی و بیگانه است. یعنی حتی تصرف در زبان.
حکومت های وابسته و کمک به تضعیف اسلام
دو عامل دیگر هم به تضعیف اسلام در این مناطق کمک کرد؛ یکی عامل حکومتهای وابسته؛ در گذشته حکومتهای کشورهای اسلامی، اگر مستبد، ظالم و یا بیکفایت بودند، لااقل وابستهی به غیر نبودند. اما از اوایل دوران استعمار در کشور ما، تا لحظهی انقلاب، این روند سیرِ صعودی داشت و برای وابسته کردن سلاطین و رؤسای کشورهای منطقه به سیاستهای استکباریِ قدرتهای بزرگ کوشش کردند.
فرمولها و مکانیسمهای مشخصی دارد،
چگونه یک کشور را وابسته کنند و چگونه حکومتهایی را آنچنان وابسته کنند که حیاتشان در گرو حمایت از سیاستهای خارجی آنان باشد.
در دنیا این روشِ شناختهشدهای است و استعمار این کار را شروع کرد. البته اینجا که میگوییم استعمار، منظورمان استعمار بهمعنایِ مصطلح خودش نیست. چون استعمار از اوایل این قرن شروع کرد به تغییر شکل و بهصورت عنصر جدیدی که همان استعمار نوین است، ظاهر شد، و در کشور ما عمدتاً این حالت بود.
تزریق تفکر التقاطی در کشورهای اسلامی
یک عنصر دیگر هم که در کنار این در کشورهای اسلامی ازجمله در کشور ما ظاهر شد، عنصر التقاط است. یعنی تفکرات جدید و ایدئولوژیهای اخیر که مورد علاقهی جمعی از مردم است و جاذبهای دارد را بردارند، آنها را با پوشش اسلامی و با تکیهی به آیات قرآن ارائه بدهند و درحقیقت اسلام التقاطی ارائه دادند؛ که البته تأثیر این کمتر از تأثیر عامل قبلی است.
من وقتی به این عوامل و صد و پنجاه سال اخیر نگاه میکنم، میبینم خود این عوامل، به تنهایی برای اینکه با گذشت زمان بهتدریج اسلام را از صحنهی عمل و سپس عقیده و بالاخره عاطفه خارج کنند کافی بودند. از صحنهی عمل که خارج شد، بهکلی به احوال شخصی و مسائل مربوط به فرد مخصوص شد. بهتدریج اینهم از او گرفته شد و به عبادات مخصوص شد. بهتدریج عبادات هم در اثر فساد گوناگون اخلاقی، از دست و بال مردم خارج شد، بهطوریکه جوانها در دورهی قبل، یعنی دورهی قبل از انقلاب اسلامی، غالباً نماز نمیخواندند و یک جوانِ نمازخوان، یک پدیدهی جالبِ توجه بود و بقیهی عبادات و اعمال هم به طریق اُولی بهتدریج از صحنهی زندگی مردم خارج و مخصوص یک عدهی معدودی شده بود.
اعتقاد را هم بهکلی با ایجاد شبههها و نوشتن کتابها و ایجاد تزلزل، در دلها متزلزل کرده بودند.
یک رابطهی عاطفی باقی بود، آن را هم با شیوههای مختلف از بین میبردند؛ با زشت جلوه دادن چهرههای مذهبی یا چهرهی مبلغان مذهبی، که این کار را بیشتر چپها و دشمنان الحادی اسلام انجام میدادند. شاید چندان زمانی نمیگذشت که بهکلی حتی رشتهی عاطفی هم بین اسلام و بین مسلمین بریده میشد؛ نهفقط در ایران، بلکه در کل جهان اسلام. و شما که از کشورهای اسلامی آمدهاید، به ذهنیت خودتان برگردید و به مردم خودتان مراجعه کنید، ببینید آیا واقعیت همین است یا نه.
در تسریع این روند وضع عمومی جهان هم تأثیر داشت. منظور از وضع عمومی جهان، عبارت است از این جریان استحالهی انسان به ماشین که امروز در دنیا مشهود و یک روند بسیار خطرناک است که هنوز هم ادامه دارد و آیندهی زشت و خطرناک و وحشتانگیزی را ترسیم میکند. این آینده را شما در آثار روشنفکران گوناگونی میبینید، قصههای خیالیای که از آینده خبر میدهند، آیندهای که همهچیز به ماشین تبدیل شده و انسان و هویت انسانی در آن جای ندارد.
داستانهای متعددی نوشته شده که یقیناً شما یا آنها را خواندهاید، یا از آنها اطلاع دارید. این وضعیت هم که درحقیقت، ایجاد قحطی معنویت در جهان است، در دنیای اسلام اثر طبیعی خودش را میگذاشت. آن عامل اسلامزدایی هم که به این اضافه میشد، آیندهی بسیار خطرناکی را پیشبینی و برای ما تصویر میکرد. و من ادعا میکنم که با آن روند، اسلام در دنیا روزبهروز منزویتر و از حیطهی زندگی ملتهای مسلمان، روزبهروز دورتر میشد، و بهتدریج از اسلام چیزی جز نام باقی نمیماند. این همان چیزی بود که استعمارگرها میخواستند.
اسلام درمقابل تهاجم عظیم استکبار جهانی از یک مانع عقیدتی یا حتی عاطفی، بهکلی خارج و به یک عنصر بیخاصیتِ محض بدل میشد، این آیندهی قطعی اسلام بود.
انقلاب و نقشه های دویست ساله
انقلاب ما که یکی از بزرگترین انقلابهای دوران انقلابها ارزیابی شده و چشم دنیا را متوجه کرد و دربارهی آن قلمهای زیادی زده شد، بهعنوان یک انفجار عظیم در دنیا تلقّی شد. و همه دانستند که این انفجار عظیم بر پایهی اسلام بود. ناگهان تمام رشتههای دویست سالهی استکبار علیه اسلام را پنبه کرد.
آنهایی که میگفتند روزگارِ دین به سر آمده، دیدند که دین، یک ملت را به حرکت درآورد و یک دژ استوار استکبار را اینجور با خاک یکسان کرد، یک نظام انقلابی را با این شجاعت و با این اقتدار و جرأت بر سرِ کار آورد و یک موج عظیم در دنیای اسلام بلکه در دنیای غیراسلامی از جهان سوم و مستضعفین بهوجود آورد. معلوم شد که نه! روزگار دین به سر نیامده! دین هنوز قویترین عامل برای حرکت دادن انسانها است. این را انقلاب اسلامی ایران عملاً ثابت کرد.
آنکسانیکه در دنیا و در جوامع اسلامی، از مسلمان بودن خودشان سربلند و سرافراز نبودند، احساس سرافرازی کردند. آنکسانیکه خجالت میکشیدند بگویند ما مسلمانیم، احساس کردند و افتخار میکنند که بگویند ما مسلمانیم. آنکسانیکه در مجامع عمومی خجالت میکشیدند نماز روزانهی خودشان را بگزارند، افتخار کردند به اینکه نمازگزار و بندهی خدا و مسلِم هستند. چون
انقلاب اسلامی، مسلمانی را از برابر بودن با ضعف و سستی و ستمپذیری به روح شهامت بشری، روح اقتدار انسانی، و ظلمستیزی تبدیل کرد.
اگر انقلاب اسلامی هیچ کار دیگری جز همین کار نکرده باشد که نشان داد اسلام میتواند سربازگیری کند، اسلام میتواند انسانها را به زندگی برتر تشویق کند و میتواند یک نظامی بر مبنای اسلام بهوجود بیاورد، همین کافی است. اگر هیچ کار دیگری نکرده بود، این هنر بزرگی است که فقط از یک انقلاب بر میآید و انقلاب اسلامی این هنر را داشت. بنابراین من احساس میکنم که
انقلاب اسلامی یک ضرورت بود برای اسلام، یک نیاز بود برای مسلمین، سنّت الهی بود برای حفظ دین و حفظ احکام الهی.
انقلاب اسلامی، انفجار عظیم در دنیا
انقلاب اسلامی، ضرورتی برای اسلام و نیاز مسلمین
◊بخش دوم: انقلاب اسلامی حادثه ای جهانی-تاریخی◊
حادثهی تاریخی انقلاب
انقلاب اسلامی نه یک حادثهی منطقهای که یک حادثهی تاریخی است.
اساساً هر انقلابی، در جغرافیای انسانی، مثل زلزله و آتشفشان در جغرافیای طبیعی است. زلزله و آتشفشان ازلحاظ اصل بروز، ناشی از تکاثُف انرژیهای مختلف طبیعی است. انقلاب هم در جغرافیای انسانی، ناشی از انباشته شدن انرژیهای انسانی و انفجار این انرژیها است. ازلحاظ تأثیر هم همینجور است، هر زلزلهای در هرجای دنیا اتفاق بیفتد و هر آتشفشانی در هر جای دنیا که مشتعل میشود، علاوه بر تأثیرات منطقهای و محدودی که دارد، در کل مسائل طبیعیِ جهان اثری دارد، یا ضعیف یا قوی.
همهی انقلابها این تأثیر را در کل مسائل جهانی دارند، یا کم است یا زیاد. همهی انقلابها در مناسبات بشری و در ارتباط میان ملتها، در موضعگیری سیاستها و در جغرافیای سیاسی عالم یک تأثیری میگذارند. با این تعبیر باید گفت که هر انقلابی جهانی است. همان انقلابی هم که بهوسیلهی یک عده جوان، در یک گوشهای از دنیا، در یک کشور کوچکِ دو، مثلاً سه میلیونی بروز میکند، یک حادثهی جهانی است. هیچ انقلابی را نمیشود محدود به مسائل منطقهای کرد، لااقل بروز، حدوث و ایجادش اینجور است.
البته تأثیرات انقلابها بر حوادث جهانی یکسان نیست.
هرچه آثار و تأثیراتی که یک انقلاب بر حوادث جهانی میگذارد، سریعتر باشد، فراگیرتر باشد، ماندگارتر باشد، آن انقلاب بزرگتر است.
گاهی این تأثیرات بهنحوی است که انقلاب را بهشکل یک واقعهی تاریخی در میآورد. واقعهی تاریخی یعنی آن واقعهای که در تاریخِ بعد از خودش هم، دارای علائم و تأثیراتی است. فقط در زمان خود تأثیر نمیگذارد، بلکه یک دورهی بعد از خودش را هم میسازد که همهی انقلابها اینجور نیستند.
اگر انقلابی این سه خصوصیت داشته باشد؛ اول، یک جهانبینی و تلقّی از عالم ارائه بدهد؛ دوم، پایگاه مهمی که در وضع زندگی عالم تعیینکننده است از استکبار بگیرد؛ و سوم، حوزهی تأثیر آن وسیع باشد؛ این انقلاب از سطح منطقهای و جهانی هم بالاتر است، این یک انقلاب ماندگار و تاریخی است. این انقلاب یک انقلاب برجسته است. انقلاب اسلامی ایران اینگونه بود.
در دههی شصت و هفتاد، حوادث و وقایع انقلابیِ زیادی اتفاق افتاده، از اقصای آسیا تا آفریقا و تا آمریکای لاتین؛ وقایعی که هرکدامی، یک تأثیر بر جغرافیای سیاسی جهان داشت. اما میخواهم این را بگویم که انقلاب اسلامی در میان همهی این انقلابها از جهت ارائهی یک تلقّی جدید از جهان و یک جهانبینی جدید به انسانها، استثنایی بود. بقیهی انقلابهایی که در این دو دهه اتفاق افتادند، درحقیقت ادامهی انقلاب شوروی هستند. همان تلقّی، همان فکر و همان راه حل در مسائل جهانی را ارائه میکنند، چیز جدیدی نمیگویند.
لذا شما میبینید که تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در کشورهای جهان سوم، حتی در کشورهای اسلامی، هرگاه یک عده روشنفکر میخواهند یک حرکتی را انجام بدهند و اعتراضی کنند، ایدئولوژیشان مشخص است؛ حرکت، حرکت چپ است؛ نظامات، همان نظاماتی است که در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در کشور روسیه دیده شده است.
خصوصیات انقلاب ماندگار و تاریخی
۱. ارائه جهانبینی و تلقّی از عالم
انقلاب اسلامی در طول این دو دهه که صد در صد بر مبانی خودش استوار شد اولین انقلابی است که هیچ مبانی انقلابهای گذشته را ـ انقلاب اکتبر ـ با خودش همراه نکرد.
یعنی جنبهی التقاط از تفکر مارکسیستی نداشت. یک تلقّی جدید را در دنیا ارائه کرد. آن تلقّی جدید عبارت بود از توحید، تکریم انسان، عَبَث نبودن آدمی، عبث نبودن خلقت انسان «اَفَحَسِبتُم اَنَّما خَلَقناكُم عَبَثًا وَ اَنَّكُم اِلَینا لا تُرجَعونَ»، مسئلهی صیرورت و رجوع انسان به خدا «اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ»، عدالت اجتماعی برطبقِ نسخهی اسلامی، نه برطبقِ نسخهی مارکسیستی، معنویت انسان و اینکه انسان دارای بعد معنوی است، و باید این بعد معنوی در برنامهریزیهای بشر دیده بشود، ملاحظه بشود و پرورش داده بشود و به چشم اعتبار نگاه بشود. میبینید اینها هیچکدام در انقلابهای قبلی وجود نداشته.
البته من در دنیای اسلام، انقلابهایی که با نام اسلام بهوجود آمده را میشناسم، به آنها ارج هم میگذاریم. لکن آن انقلابها را مشاهده میکنیم که همچنان اسلامی نماندند. اگرچه ریشهها و زمینههای اوّلیشان اسلامی بود، اما آنوقتیکه منفجر میشد، درحقیقت قرآن نبود که بالا میرفت و روی پرچم قرار میگرفت، تفکرات دیگری بود، نظرات دیگری بود که این چیزِ روشن و واضحی است و نیاز به اثبات و استدلال هم ندارد. خود آن کسانی هم که آن انقلابها را راه انداختند و اداره کردند، غیر از این ادعایی ندارند، آنها هم همین را میگویند.
تنها انقلاب اسلامی بود که براساس ارزشهای اسلامی، پایههای اسلامی، تفکرات اسلامی، سرفصلهای جدید در زندگی انسان بهوجود آورد، بنا شد، منفجر شد و نظام حکومتی تشکیل داد.
و از اینکه اصولش با اصول دنیا یکسان نیست خجالت هم نکشید و از اینکه دنیا بسیاری از مسائل او را قبول ندارد احساس حقارت نکرد، بسیاری از اصول قابل قبول انقلابیون رایج دنیا را قبول ندارد؛ بلکه احساس افتخار کرد. گفت این اسلام است، این قرآن است، این کلام خداست، این رسالت من است. این خصوصیت انقلاب اسلامی است.
۲. پایگاه مهم استعمار را از استکبار میگیرد
پایگاهی را که انقلاب اسلامی ویران کرد، یعنی نظام پادشاهی در ایران یکی از بزرگترین و قویترین پایگاههای استعمار بود.
اولاً ایران ازلحاظ جغرافیایی یک منطقهی بسیار استراتژیک و بسیار مهم و فوقالعاده است. ارتباطش به خلیجفارس و دریای عمان و اقیانوس هند و ازطرفِ شمال به اروپا، حادثهی مهمی را در ارتباطات جهانی بهوجود میآورد و همیشه هم قبل از آنیکه حتی معادن نفت استخراج بشود بهخاطر همین موقعیت حساس جغرافیایی، یک منطقهی بسیار مهم استراتژیک بوده است. از قرن هجدهم مورد توجه استعمارگرهای دنیا ـ که تازه داشتند سر بلند میکردند ـ قرار گرفت؛ آنوقت هنوز نفت هم استخراج نشده بود …یک کشور ثروتمند ازلحاظ طبیعی، مهم ازلحاظ موقعیت جغرافیایی، با مردم هوشمند، با فرهنگ بسیار سابقهدار و عمیق.
نظام شاهنشاهی هم فوقالعاده مهم بود. شاید شما ندانید در اغلب حوادثی که در منطقهی خاورمیانه اتفاق میافتاد که آمریکا در آن یک سودی داشت، شاه هم دخالت داشت.
کمک به نظامهای مرتجع، حمایت از حکومتهای وابسته، مبارزه و معارضه با همهی حکومتهایی که ضد استعماری و ضد غربی هستند.
با بعضی از حکومتهایی که صِبغهی انقلابی داشتند، شاه تا آخر هم آشتی و رابطه برقرار نکرد. مأمن خبیثترین عناصر این منطقه ـ یعنی صهیونیستها، سیاستمدارها و ژنرالهای اسرائیلی – که آن روزها دائماً انفجارهای فداییان فلسطینی آنها را میلرزاند – برای استراحت و آرامش، مکرر به اینجا میآمدند. یک منطقهی مخصوصی برای پذیرایی از آنها بود، یک باغ بسیار عالی و قصور خیلی خوب. آن روزی که اعراب نفتشان را نسبت به غرب قطع کردند، ایران و شاه ایران بود که به تنهایی ایستاد و گفت که من نفت آمریکا و غرب را تأمین میکنم، شیرهای نفتش را باز کرد، تولیدش را بالا برد، به اسرائیل و آفریقای جنوبی کمک میکرد. ، برای اینکه منافع استعمار و استکبار در آفریقای جنوبی تأمین بشود، از اینجا کمک میکرد. شاه یک عنصر بسیار فعال به نفع آمریکا و غرب بود و برای آمریکا بسیار ارزشمند.
آن ایران، آن رژیم سلطنت و شاه مقبور و خبیث که تمام این امکان عظیم کشور را دربَست در اختیار آمریکاییها گذاشته بود، پایگاهی با این عظمت که انقلاب اسلامی آن را تخریب و تصرف کرد. از این جهت هم انقلاب یکی از مهمترین شاخصهها را دارد. در این چند دههی اخیر، کمتر انقلابی در دنیا شناختیم و میشناسیم آن نقطهای را که از دست استکبار گرفتند اینقدر حائز اهمیت باشد.
۳. حوزهی تأثیر انقلاب اسلامی
این انقلاب چون بر مبنای اسلام حرکت میکرد بنابراین روی تمام عالم اسلام نفوذ بالقوه داشت. استکبار این را فهمید. تمام ملتهای اسلامی، منهای حکومتهای اسلامی، در آسیا، اروپا، آفریقا و آمریکا، در هرجا که بودند، دلشان تپید و بهخاطر این انقلاب احساس جاذبه کردند.
عصر انقلاب اسلامی
هر سه عنصر در این انقلاب جمع بود. انقلابی بود با آن جهانبینی و تلقّی جدید از عالم و ارائهی حل مشکلات و آوردن سرفصلهای جدید در بینش و زندگی بشر؛ انقلابی بود با تخریب یک پایگاه عظیم و انقلابی بود با حوزهی نفوذ طبیعی بسیار وسیع که حدّاقلش دنیای اسلام است. بنابراین این انقلاب، یک انقلاب برجسته و شاخص بود. و من بر این اساس عرض میکنم:
ما این انقلاب را یک انقلاب تاریخی میدانیم، یعنی انقلابی است که تأثیراتش در تاریخ آیندهی دنیای اسلام، غیرقابل اجتناب است. نمیتوانند با آن کاری کنند.
تاریخ را براساس انقلابها میتوانیم طبقهبندی کنیم. هر حادثهی انقلابی و هر تحول انقلابی بزرگ، در هر مقطعی از تاریخ که اتفاق افتاده، یک عصر را بهدنبال خودش داشته است. حادثهی انقلاب فرانسه یک عصر را با ویژگیهای خودش، بهدنبال خودش آورد. همچنانیکه انقلاب سوسیالیستی در کشور روسیه، یک عصر را با ویژگیها و خصوصیات خودش بهدنبال خودش آورد؛ و
انقلاب اسلامی ایران، قطعاً آن انقلابی است که عصر تاریخ اسلام را یا «عصر انقلاب اسلامی» را بهدنبال خودش خواهد آورد. ملتهای مسلمان، تأثیرات عمیق و عظیمی را از این انقلاب پذیرفتند و گرفتند، و دلیل دشمنیهای بسیار خشن استکبار هم با این انقلاب، همین تأثیری بوده که در آینده دارد.
عصر انقلاب اسلامی
◊بخش سوم: پایبندی انقلاب اسلامی به اصول خود◊
اصول انقلاب اسلامی و مخالفین
خیلی از انقلابها به اصول خودشان پایبند نمیمانند و در آن تجدیدنظر میکنند، فشارها آنها را به تجدیدنظر وادار میکند، اشتباهها آنها را به پس گرفتن برخی از اصول وادار میکند؛ در انقلابهای معاصر شاهدش بودیم. بعضی از انقلابها هم به اصول خودشان پایبند میمانند. اما آن انقلابهایی هم که اصول خودشان را حفظ میکنند، یا ادعا میکنند که حفظ کردند، این امتیاز را دارند که بخشی از قدرتهای جهان با آن اصول موافقند. فرض بفرمایید فلان کشور آمریکای مرکزی که تفکر مارکسیستی را مبنای یک انقلاب قرار داده و این انقلاب به پیروزی رسیده و آن تفکر را هم حفظ کرده، حالا به هر اندازه که حفظ کرده، حفظ اصولی که سرتاسر دنیای کمونیست و قدرت شوروی پشتیبان اوست و با او موافق است و بهخاطر آن، امتیاز به او میدهد؛ این کارِ خیلی دشواری نیست.
انقلاب اسلامی دارای اصولی بود که تمام قدرتمندان بزرگ عالم با این اصول مخالف بودند. یک اصل، اصل نه شرقی و نه غربی است؛
و این در حالی است که بلوک غرب و شرق، دنیا را بین خودشان به دو منطقهی نفوذ تقسیم کردند و حاضر نیستند خارج از این دو منطقهی نفوذ، کشوری را مشاهده کنند. حالا یک انقلابی میآید، یک کشوری را در یک منطقهی بسیار حساس و با یک وضعیت فوقالعاده مهم، از حوزهی نفوذ دو ابرقدرت خارج میکند. مسئله، مسئلهی کل قدرت استکباری جهانی است که یکپارچه میشوند و درمقابل این انقلاب میایستند. اصل نه شرقی و نه غربی ما، از این قبیل است.
اصل دینگرایی و ابتنای همهی امور در نظام بر دین، ازاینقبیل است. مردمی بودن انقلاب از این قبیل است. گرایش به وجود معنویت ازاینقبیل است. ارائهی نسخهی جدیدی برای عدالت اجتماعی ازاینقبیل است.
اینها چیزهایی است که هیچکدام از قدرتمندان بزرگ دنیا اینها را قبول ندارند و لِذا شاهد همدستی قدرتهای بزرگ جهانی علیه خودمان بودیم؛ بهصورت آشکار و پنهان، مستقیم و غیرمستقیم.
دشمنی قدرتمندان با انقلاب اسلامی و دلیل آن
در جنگ تحمیلی، غیر از آمریکا که علناً و صریحاً از عراق حمایت کرد و شوروی که عمدهی تسلیحات عراق را داد و فرانسه که بخش مهمی از تسلیحات عراق را داد و انگلیس که انواع و اقسام کمکهای ممکن را به عراق کرد. علاوه بر همهی اینها، حتی آلمان که آن روزهای جنگ که با ما روابطش نسبتاً دوستانه بود، امروز خبرها و گزارشهایی نشان میدهد که در دوران جنگ تحمیلی، شرکتهای آلمانی، مواد شیمیایی برای ایجاد بمب شیمیایی به عراق دادند؛ در این حد!
ایتالیا که درست نقطهی مقابل ما نبود و درمقابل ما قرار نگرفته بود حتی به عراق کمک کرد؛ هلیکوپترهایی که متعلق به ما بود و جنگی هم نبود و پول آن قبلها داده شده بود و توی انبارهای ایتالیا بود، پولش را هم داده بودیم؛ در مقام کمک به عراق به ما نداد. چون احساس کرد ممکن است به ما کمک کند و به عراق فشار بیاورد. حتی دولت ژاپن در اواخر به گروه فشار علیه انقلاب اسلامی پیوست. آن هم برای فشار علیه جمهوری اسلامی از روشهای مخصوص خودش استفاده کرد.
دولت شوروی که اینقدر برای عراق تجهیزات، از انواع و اقسامش فراهم کرد و بهدنبال شوروی، دولتهای اروپای شرقی کلاً در کار جنگ، در آموزش و در تسلیحات و مواد اولیه و ساخت کارخانجات در خدمت عراق قرار گرفتند. شاید جالب باشد که بشنوید در دوران جنگ، یکوقتی پیش آمد ما یک مقدار سیم خاردار از کشوری خریدیم و میدانید که سیم خاردار تأثیرش در جنگِ به این عظمت مگر چقدر است، دولت شوروی اجازه نداد که این سیم خاردار را از داخل خاک او ترانزیت کنیم؛ تا این حد!
تمام غرب و شرق علیه ما و به نفع دشمن ما متحد شدند. یعنی هم اروپا، هم شوروی، هم آمریکا، اروپای شرقی، اروپای غربی، حالا دولتهای مرتجع منطقه و بعضی دولتهای وابستهای که جاهای دیگر هستند را ذکر نمیکنم و اسم نمیآورم، قابل ذکر نیستند، اگرچه کمک آنها هم بیتأثیر نبود.
تمام این قدرتها علیه جمهوری اسلامی متحد شدند. چرا؟ بهخاطر اصول ما. پس اصول ما آنچنان است که وقتی پایبند به او بشویم، هیچ بخشی از دنیای قدرتمند نمیماند که با ما مخالف نشود. و انقلاب علیرغم اینهمه مخالف، صد در صد اصول خودش را حفظ کرد. ما یک قدم از اصولمان عقب ننشستیم. اگرچه دنیای استکباری خواست این شبهه را القا کند که گویا انقلاب اسلامی در حال تجدیدنظر در خودش است؛ نه! این جزء همان ترفندهایی است که اینها همواره علیه انقلاب بهکار زدند.
پافشاری بر اصول؛ تحدّی دنیای قدرتمند
رهبر و ملت و مسئولین، یک سرِ مو از اصولشان عقبنشینی نکردند.
ما همچنان بر اصل نه شرقی و نه غربی، بر اصل ابتنای بر دین، بر اصل اهتمام به معنویت، بر اصل عدالت اجتماعی با نسخهی ویژهی اسلام و نه التقاط از مکتبهای دیگر، بر اصل تکریم انسان، بر اصل صیرورت و رجوع انسان به خدا، بر اصل وحدت عالم اسلامی و بر اصول دیگری که انقلاب دارد، پافشاری میکنیم.
و از اینها هیچ عقبنشینی نکردیم. این یکی از خصوصیات این انقلاب است.
◊بخش چهارم: انقلاب اسلامی، انقلابی موفق تا به امروز◊
معنای موفقیت یک انقلاب
مسئلهی بعدی این است که این انقلاب موفق بوده است. شرح مبسوطی دارد. ما خودمان را یکی از موفقترینها میدانیم. این بهمعنایِ این نیست که به تمام هدفهایمان رسیدیم. انتظار این را هم نداشتیم. هدفمان این است که تمام شئون جامعه، اسلامی اداره بشود. امروز آنجور نیستیم، این را متواضعانه قبول میکنیم و اعتراف میکنیم. ما به این سمت داریم حرکت میکنیم. افتخار میکنیم که حرکتمان را به سمت اسلامی شدنِ صد در صد ادامه دادیم و ادامه خواهیم داد. اما تا به آنجا برسیم، فاصلهی زیادی است.
هدف ما ریشهکن کردن فقر است. ما به این هدف دست نیافتیم، اما به این سمت حرکت میکنیم. هدف، کم کردن فاصلهی بین قشرهاست، قشرهای اجتماعی، فقر و غِنا. این فاصله در دوران گذشته، یک درهی عمیق بود. ثروتهای افسانهای در کنار فقر عظیم مردم در این کشور وجود داشت و در همهی جای کشور محسوس بود. من در دوران پیش از انقلاب، در یکی از سختترین و محرومترین مناطق این کشور، مدتها تبعید بودم و زندگی آنها را از نزدیک دیدم و در غیر آن، در همهی مناطق کشور از فقر همواره خبری بود.
بعد از انقلاب، حجم بعضی از فعالیتهای جمهوری اسلامی، در برخی از بخشها چند برابر حجم تلاش مشابه آن رژیم در طول پنجاه سال است. اما هنوز به هدفها نرسیدیم. هدف ما ریشهکن کردن جهل است، هدف ما استقرار نظام عدالت اجتماعی است، هدف ما زدودن اخلاقیات فاسد از مردم است، برادر کردن انسانهاست. داریم تلاش میکنیم. افتخار ما و ادعای ما این است که در این راه تلاش میکنیم. نمیگوییم رسیدیم، اما در این تلاش هرگز متوقف نشدیم و در این راه پیش رفتیم و توفیق انقلاب این است.
موفق بودن انقلاب بهاینمعنا نیست که یک انقلابی در ظرف چند سال بتواند بهکلی تمام بنیادهای جامعه را دگرگون کند و تمام اهدافش را پیاده کند.
این یک امر خیالی است. تحقق یافتن آن ظرف چند سال رؤیایی است. قابل تحقق است، اما در بلندمدت.
موفقیت برای انقلاب این است که در این راه حرکت کند، پیش برود، هیچ متوقف نشود و هیچ ملامتِ ملامتگری، او را به تردید نیندازد.
◊بخش پنجم: دلایل انحراف انقلاب های دیگر◊
عناصر تدوام انقلاب اسلامی
یک عنصر، عنصر عقیدهی اسلامی است. یک عنصر، عنصر حضور مردمی است. یک عنصر، عنصر قوت رهبری است. بِلاتردید هرکدام از اینها نقش خودشان را دارند. هر سهی اینها به هم مربوطند. یعنی اگر عقیدهی اسلامی نبود، حضور مردم به این شدت نبود.
یکی از رهبران جنوب آفریقا به من میگفت شما که در مورد کشور آفریقای جنوبی، انگیزه و احساس دارید، باید بدانید که آن حادثهای که در کشور ایران اتفاق افتاد، در آن کشور نمیتواند اتفاق بیفتد. برای خاطر اینکه آن ایمان مردمی که در کشور شما بود، آنجا نیست و این حرف درستی است. پس مردمی بودنِ انقلاب، به اسلامی بودن انقلاب وابسته است.
قوت و قدرت رهبری، نفوذ عظیم رهبری و حکمت رهبر، ناشی از موقعیت دینی اوست.
اینهم به اسلام برمیگردد، یعنی اگر رهبر یعنی یک فقیه عادل، مرجع تقلید و مقتدا صفتی نبود، ایمان مردم را بر نمیانگیخت. به برکت اینکه رهبر، چنین شأنی دارد برای حدوث انقلاب و بقای انقلاب از عنصر ایمانِ عمیق مردم استفاده شد. و من روی همین نکته است که میخواهم تکیه کنم؛ «مسئلهی ولایتفقیه».
رهبری ولایت فقیه
بعضی از تحلیلگران ولایتفقیه را بهجای اینکه بهعنوان یک عنصر مترقی و بسیار حائز اهمیت تلقّی کنند، بهعنوان یک نقطهی مبهم تحلیل کردند یا تعبیر غلطی از او کردند. من عرض میکنم:
ولایتفقیه بهمعنایِ حاکمیت انسان فقیه و دینشناس، عادل، در حد عدالت و محبوب مردم و مقتدای دینی مردم است نه بهمعنایِ حاکمیت یک قشر
بعضی خیال میکنند ولایتفقیه یعنی حاکمیت قشر روحانیون؛ این یک تعبیر کاملاً انحرافی و غلط است. ولیّ فقیه به مقتضیِ اینکه فقیه است، از رجال دین است؛ غیر از این نمیشود و اگر این نبود، ایمان مردم به دنبال ارادهی رهبر حرکت نمیکرد و میدانهای دشوار را حرکتی نمیپیمود.
رهبر عبارت است از آن فقیهی که ..بینش سیاسی، آگاهی، شجاعت، تحت تأثیر قرار نگرفتن و عدالت ـ شرایطی که برای رهبری در قانون اساسی ما پیشبینی شده ـ را داشته باشد و در وجود شخص امام عزیزمان اینها متجلّی است. البته قوت اراده، قاطعیت و صفات شخصی امام عزیز و بزرگوار و رهبر انقلاب ما، در جای خود بسیار مهم است. اما این خصوصیاتِ ولایتفقیه است.
من تاریخ انقلابهای بزرگ را که نگاه میکنم و میبینم که نقطهی انحرافشان، نداشتن یک چنین مرکزی است. انقلاب کبیر فرانسه، هنوز پانزده سال از پیدایشش نگذشته بود که به یک دیکتاتوری بزرگ تبدیل شد و در طول این پانزده سال، یک هرجومرج کامل. از سال ۱۷۸۹ که انقلاب کبیر فرانسه اتفاق افتاد، تا سال ۱۸۰۳ که ناپلئون رسماً به حکومت رسید، سه چهار گروه آمدند و گروه قبلی را قلع و قمع کردند. هرکدام که سرِ کار آمدند، گروه قبلی را نابود کردند. تندروها آمدند عدهای را کشتند. میانهروها آمدند تندروها را کشتند. باز عدهای دیگر آمدند آنها را از بین بردند و مردم همینطور مثل حبوباتی که توی یک دیگی بجوشند، دائماً در حال غلیان بودند، غلیان بیهدف و بدون هدایت. و سرنوشت آن انقلاب همانی است که اتفاق افتاد؛ یک دیکتاتوری در رأس آن انقلاب میآید، بعد هم پادشاهی تجدید میشود و ناپلئون حکومت کرد؛ یک حکومت صد در صد دیکتاتوری و مستبدانه، یک امپراتوری که اروپا را با استبداد خودش تسخیر کرد. تقریباً بعد از او هم، همان کسانی که با انقلاب منقرض شده بودند، سرِ کارشان برگشتند. فرانسه از سیر خودش تقریباً هشتاد سال عقب افتاد چون یک صدای قوی از دلی که مورد اعتقاد مردم است وجود نداشت.
در انقلاب اکتبر هم یک استبداد سیاه بهوجود آمد، اگرچه در لباس انقلاب. حکومت استالین که نمیشد اسمش را حکومت انقلابی گذاشت، آن انقلابی نبود که مردم در آن همهکاره بودند؛ یک استبداد بود. آنهم یک ناپلئون دیگر بود، منتها با نام دیگر، با شکل دیگر.
مادامی که یک رهبریِ قوی و قاطع، مرکز عواطف و محبتهای مردم وجود نداشته باشد، انقلابها در یکچنین خطرهایی هستند، یا انحراف یا اضمحلال و زوال یا دیکتاتوری.
ولایتفقیه یعنی یک انسان عادل ـ که تعریف عدالت در فقه اسلامی و بهخصوص در فقه شیعه کاملاً مشخص است ـ و عالِم دین و منتخب مردم؛ یعنی مردم باید او را برگزیده باشند و بدون برگزیدن مردم امکان ندارد.
◊بخش پایانی: آینده ی انقلاب اسلامی◊
عنصر اقتدار، قوی تر از قدرت دشمن
دربارهی آیندهی انقلاب حرفهای زیادی داریم و من بهصورت یک کلمه عرض میکنم که
این انقلاب آیندهاش تضمینشده است، قطعی است، زوالپذیر نیست
و هیچیک از تدابیری که دشمن تاکنون برای اضمحلال این انقلاب اندیشیده، کفایت این کار را نداشته و باز هم ندارد. علت هم این است که دشمن انقلاب را نمیشناسد. دستگاههای تحقیق و بررسی و مراکز تحقیقاتی استراتژیک استکبار جهانی، انقلاب اسلامی را هنوز به درستی نمیشناسند. همچنانیکه نهضت اسلامی را قبل از پیروزی انقلاب نمیشناختند.
بعد از آنیکه انقلاب پیروز شد، در تمام اسناد و مدارکی که در اختیار رژیم گذشته و متعلق به دستگاههای جاسوسی بیگانه بود آنچه که اینها تحلیل و بررسی کردند را دیدیم، از زمین تا آسمان با واقعیت تفاوت دارد.
استکبار در ایران شکست خورد، چون نهضت را نمیشناخت. تاکنون هم همواره سلاح آمریکا و استکبار درمقابلِ انقلاب، کُند شده بهخاطر اینکه انقلاب را نمیشناخته، بازهم نمیشناسد.
آینده خوب است. عناصر حرکت انقلاب در او فراوان است، عناصر بقا و حیات در انقلاب فراوان است، البته دشمن هم زیاد دارد، دشمنش هم قوی است، اما دشمن هم درست نمیشناسد. علاوه بر اینکه بلاشک عنصرِ اقتدار، بیشتر از قدرت دشمن است، بهخاطر اینکه قرآن میفرماید: «اِنَّ كَیدَ الشَّیطانِ كانَ ضَعیفًا».